غزل باران | ||
ا با تصویب شورای رقابت قیمت پراید از مرز 20 میلیون تومان گذشت در مدح پراید!
سَرورِ بنز و تویوتایی پراید بهترین ماشین دنیایی پراید
قیمتت از بیست مِلیون هم گذشت هم بَهای مرغ عنقایی پراید
بعدِ پیکان که نمی مُرد و به زور کشته شد، محبوب دلهایی پراید
کثرتِ در عینِ وحدت وصف توست صد مدل داری و یکتایی پراید
یک زمان lx وst هستی و... یک زمان همرنگ تیبایی پراید
عارفان در سِیر تو درمانده اند مَرکب دنیا و عُقبایی پراید
تا تصادف می کند راننده ات توی ذهنت فکر حلوایی پراید
دشمنانت غرق بدبختی ولی تو همیشه خوب و رعنایی پراید
آنقَدَر خوبی که حتی گفته اند عینهو اخبار سیمایی پراید
گفتمان نه! ، مدعی ها را بُکُش ! یا خیابان یا به صحرایی پراید
من به چشم خویش می بینم که تو عازم اینجا و آنجایی پراید
این که حرکت می کنی اعجاز توست گرچه از هر حیث رسوایی پراید
قیمت نیسان و آئودی چو رود تو ولی مانند دریایی پراید
زور تو افزون تر از هر دولتی با وزیران مثل بابایی پراید
پیرِ شورای رقابت می سرود ما چو مجنون و تو لیلایی پراید
بس که هر کس می خورد رانت تو را فارغ از هر بحث و اِفشایی پراید
ظلم تو سخت است اما می رسد از پسِ امروز، فردایی پراید...
احمد حاجبی/ 16 تیر 93
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 93/4/17 ] [ 8:24 عصر ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
لبخند تو مانند عسل بود همیشه ابروی تو مضمون غزل بود همیشه
هر مردمک چشم تو در قرنیه ی خویش سیّاره ی زیبای زحل بود همیشه
موهای حنایی ِ پریشان شدهِ در باد یادآور طغیان جَمَل بود همیشه
در منظره ی لرزشِ لبخندِ تو اما... انگار لبت روی گسل بود همیشه
جبری است تماشای تو هربار اگر چه این نکته پر از بحث و جدل بود همیشه
شاعر که دلش را به تو می داد ندانست دل بردنِ تو حدّ ِاَقل بود همیشه
رفتی تو ولی پشت سرت زمزمه ای بود: یک زن همه جا مردِ عمل بود همیشه * * * من هرچه دویدم به تو هرگز نرسیدم دستان تو در دست اَجل بود همیشه
[ یادداشت ثابت - شنبه 91/10/24 ] [ 12:56 عصر ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
به مادرم: ( با شرمساری از حقارت آنچه تقدیم می کنم)
مادر دوباره آمد وقتی که خواب بودم از شوق دیدن او در پیچ و تاب بودم
مادر توئی؟ نمُردی؟هر دفعه این سؤال و... با دیدنش دوباره فکر جواب بودم
لبخند می زد و گفت: هرگز نمرده ام من از دست درس و مشقت در اضطراب بودم!
گفتم دعای مادر حلّال مشکلات است هر امتحان که دادم من فوتِ آب بودم * * * فرصت نشد ببوسم دستان خسته اش را از بس به فکر درس و مشق و کتاب بودم
دیشب صدای پایش در خانه باز پیچید مادر دوباره آمد وقتی که خواب بودم... [ یادداشت ثابت - جمعه 91/10/16 ] [ 10:48 صبح ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
یک روز می بینی کسی دور و بَرَت نیست مشتاق پروازی ولی بال و پرت نیست
در نامه ها، پیغام ها، سوگند خوردم من هم شما را دوست دارم باورت نیست
بعد از هزاران نامه و پیغام و پسغام آن قدر تنهایی که اصلا خاطرت نیست
در دشت دنبال که می گردی حماسه؟ یک زمزمه در پاسخ هَل ناصِرَت نیست
چشمی فرات و چشم دیگر سوی خیمه عباس؟ نه، حتی علیِ اصغرت نیست * * * در این هیاهو از میان حلقه ای دود یک زن به شک افتاده که این پیکرت نیست
حق دارد او نشناسَدَت، تشخیص دادن سخت است وقتی غرق خونی و سرت نیست
کوهی اگر باشد فرو می ریزد از درد این زن شبیه هیچ کس جز مادرت نیست
خورشید افتاده زمین ، صحرا شبیهِ صحرای محشر، گرچه اینجا آخرت نیست
در دشت پیچیده صدای ناله ای سخت شاید صدای باد باشد دخترت نیست
عاشورای 1390
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/8/26 ] [ 8:6 عصر ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
آرزو دارم که در سال جدید خنده رو باشی و سرشارِ امید
وضع تو بهتر شود از سال قبل جیب تو پُر پول و در حالِ خرید
در دعا از حضرت حق خواستم: لحظه هایت شاد و هر روز تو عید
گردش نوروز اگرچه باصفاست این نصیحت را تو بشنو از مُرید
معتدل باش و بزن قفلی به در چون بدون شک حَسن دارد کلید!
احمد حاجبی 29 / 12 / 93
[ جمعه 93/12/29 ] [ 10:7 عصر ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |